بهار ميرسد و با دست مهربانش شكوفه هاي عشق را نوازش ميكند و چهره عبوس و سرد غنچه ها را ميشكفد هزاران خوش الحان محبت اواز دوستي سر ميدهندو شميم دلنواز صميمت را در سراسر دشت مي پراكنندبهار از راه مي رسد و با اشك هايش زنگار بي وفايي و دلتنگي را از دلهاي پرستوهاي عاشق ميزدايدپرستو ها هم با اين اميد آشيانه خود را دوباره ميسازند آشيانه اي كه اگر بهار نمي امد اميدي به ابادي اش نبود پروانه هاي صفا گرداگرد گل هاي باغ مي چرخند و و مژده سرسبزي را بريشان به ارمغان مياورند