امشب مي جام يـک مني خواهم کرد
خود را به دو جام مي غني خواهم کرد
اول سه طلاق عقل و دين خواهم کرد
پس دختر رز را به زنـي خواهم کرد
چون مرده شوم خاک مرا گم سازيد
احوال مــرا عبرت مــردم سازيد
خاک تن من به باده آغشته کنيد
وز کـالبدم خشت سر خم سازيد
آورد به اضطرارم اول به وجود
جز حيرتم از حيات چيزي نفزود
رفتيم به اکراه و ندانيم چه بود
زين آمدن و بودن و رفتن مقصود
ديدم بــســر عــمارتي مـــردي فـــرد
کو گِل بلگد مي زد و خوارش مي کرد
وان گِل بــه زبان حال با او مي گفت
ساکن، که چو من بسي لگد خواهي خورد
اين قـافـله عـمر عجب مي گذرد
درياب دمي که با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پيش آر پياله را کـه شب مي گذرد