• وبلاگ : گل پيكر
  • يادداشت : مصيبت شهادت حضرت فاطمه (س)...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    صبح ابوبكر و عمر به همراه مردم به قصد تشييع و نماز بر جنازه حضرت زهراعليهاالسلام حركت كردند و بر در خانه حضرت جمع شدند. ولى ناگهان شنيدند كه مقداد خطاب به مردم گفت:«ديشب فاطمه را دفن كرديم».از سوى ديگر مردم با چهل صورت قبر جديد در بقيع روبرو شدند كه به هم شباهت داشتند و قابل تشخيص نبودند.

    فرياد مردم بلند شد و يكديگر را سرزنش كردند و گفتند: پيامبراتان تنها يك دختر از خود به يادگار گذاشت. اكنون كه از دنيا رفت چرا بايد دفن شود در حالى كه در تشييع و نماز او شركت نكرده‏ايد و جاى قبر او را هم نمى‏دانيد؟!

    عمر نگاهى به ابوبكر كرد و گفت: من به تو نگفتم برنامه دفن فاطمه را انجام مى‏دهند؟!

    سپس آنها نزد امير المؤمنين عليه‏السلام آمدند و گفتند: به خدا قسم، هر چه كه براى ما آشوب به پا مى‏كند و ما را ناراحت مى‏كند انجام مى‏دهى. اين هم يكى از دشمنى هايى است كه در سينه ات نسبت به ما دارى.

    حضرت فرمود: فاطمه عليهاالسلام همان بانويى است كه من براى شما اجازه عيادت از او گرفتم و ديديد كه به شما چه گفت. به خدا قسم به من وصيت كرده بود كه شما دو نفر بر سر جنازه او و نماز بر او حاضر نشويد. من هم كسى نيستم كه امر او و وصيتش را مخالفت كنم .

    تصميم نبش قبر

    عمر گفت: اين سر و صداها را رها كن. هم اكنون كنار قبرها مى‏روم و آنها را نبش مى‏كنم تا جنازه فاطمه را پيدا كنم و بر بدن او نماز بخوانم! حضرت فرمود: به خدا قسم، اگر كوچكترين اقدامى در اين باره كنى در حالى كه مى‏دانى هرگز بر جنازه فاطمه عليهاالسلام دست نخواهى يافت مگر آنكه سرت را كه چشمانت در آن است از تنت جدا شود - آنگاه من جز با شمشير با تو روبرو نخواهم شد قبل از آنكه بتوانى كارى انجام دهى.

    عمر فرياد زد: عده‏اى از زنان مسلمين بيايند تا اين قبرها را بشكافيم و جنازه فاطمه را پيدا كنيم تا بر او نماز بگذاريم و قبر او را زيارت كنيم!

    عكس العمل امير المؤمنين عليه‏السلام در مقابل تصميم نبش قبر فاطمه عليهاالسلام

    اين خبر به امير المؤمنين عليه‏السلام رسيد. حضرت با قباى زرد رنگى كه در جنگهاى شديد مى‏پوشيد با حال غضبناك كه چشمانش سرخ شده و رگهايش بالا آمده بود با تكيه بر شمشير ذوالفقار آمد تا وارد بقيع شد.

    يك نفر جلوتر سراغ مردم رفت و خبر داد كه على بن ابى طالب مى‏آيد و به خدا قسم ياد مى‏كند كه اگر سنگى از اين قبرها حركت داده شود شمشير خواهد كشيد تاهمه را بكشد.

    عمر و يارانش مقابل حضرت در آمدند و عمر گفت: چه خبر است اى اباالحسن، بخدا قسم قبر او را مى‏شكافيم و بر او نماز مى‏خوانيم!

    امير المومنين عليه‏السلام لباس عمر را گرفت و او را تكانى داد و فرمود: اى عمر، حق خودم را رها كردم تا مردم از دين برنگردند، و امّا قبر فاطمه، قسم به آنكه جان على بدست اوست، اگر تو و يارانت در اين باره كوچكترين اقدامى كنيد زمين را از خون شما سيراب مى‏كنم. اكنون اگر مى‏خواهى اقدام كن .من اگر شمشير بكشم آن را غلاف نمى‏كنم مگر با گرفتن جان تو!

    ابوبكر جلو آمد و گفت: اى اباالحسن بحقّ پيامبر و بحق آنكه بالاى عرش است عمر را رها كن. بدانكه آنچه تو كراهت دارى انجام نمى‏دهيم. امير المومنين عليه‏السلام عمر را رها كرد و مردم متفرق شدند و از آن روز فكر پيدا كردن قبر فاطمه عليهاالسلام را از ياد بردند.

    http://www.rahefateme.persianblog.com/