سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فرشتگان با خشنودی بالهایشان را برای جویای دانش می گسترانند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----247672---
بازدید امروز: ----28-----
بازدید دیروز: ----7-----
گل پیکر

 

نویسنده: بهار
چهارشنبه 89/10/22 ساعت 6:14 عصر

الهی!
در جلال رحمانی و در جمال سبحانی،
نه محتاج مکانی و نه آرزومند زمانی،
نه کس به تو ماند و نه تو به کس مانی،
پیداست که در میان جانی،بلکه جان زنده به چیزیست که تو آنی
...گل تقدیم شما


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
پنج شنبه 89/10/9 ساعت 4:47 عصر

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

 

یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را...

به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها ...
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند.

مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟گل تقدیم شما

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
جمعه 89/2/3 ساعت 12:23 صبح

خدایا:

ربی! خدای من! معبودم!

تو که تا کنون پرورده‌ای، به دامن گیر.

تو که تا به حال تغذیه کرده‌ای گرسنه‌ام مگذار و مرا در گذرگاه طوفان بلا مگمار.

خدای من!

مرا به جامهای پیاپی از شراب دو جهان مهمان کن، مرا شایسته عنایت سبحان کن، درد هجران را درمان کن، مشمول لطف خودت در آینده  و الان کن، در غریب و قریب و آجل و عاجل مرا سزاوار انعام رحمان کن و مکاره نقم هر لحظه را تو خود جبران کن.

که در حسن بلا نیز ستایش سزاوار توست و در گستردگی نعمت نیز سپاس در خور تو، سپاس و ستایشی که بر آن رنگ رضای تو خورده و نم سخای تو نشسته، ای نهایت مهربانی!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
یکشنبه 88/11/18 ساعت 4:9 عصر

فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد.(نظر فراموش نشه)

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
شنبه 88/6/28 ساعت 11:8 عصر

  عطر دل‏انگیز ایمان در دل‏ها به مشام می‏رسد. گلبوته‏های صبر و مبارزه با نفس در جان‏ها شکفته می‏شود. روز عید فطر همه چیز رنگ و بوی خدایی دارد. هر چه اعمال نیک، تقوا و پرهیزکاری انسان بیشتر باشد، در روز عید به خدا نزدیک‏تر و عطر و بوی عید برای او دلپذیرتر است. عید فطر زمان شکفتن گل‏های ایمان در دل و جان انسان است. تحفه خداوند به مؤمنانی است که با سلاخ روزه به غبارروبی خانه دل پرداخته‏اند. آنان که پلیدی را از جان خود بیرون رانده‏اند و به جای آن اخلاص و ایمان را جایگزین کرده‏اند. آری عید سعید فطر روز تولد دوباره انسان است.   عید فطر مبارک .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
سه شنبه 88/6/17 ساعت 1:54 صبح

 گفتگوی یک بنده با خدای خود

گفتم :خسته ام،گفت :ازرحمت خدا نا امید نشید (زمر/53))

گفتم :انگار،مرا فراموش کرده ای!،گفت :منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152))

گفتم :تا کی باید صبر کرد؟،گفت :تو چه می دانی !شاید موعدش نزدیک باشد (احزاب /63))

گفتم :تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک ،خیلی دوره !تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت :کارهایی که به تو گفتم انجام بده وصبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس /109))

گفتم :!توخدایی وصبور!من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک است ... یک اشاره کنی تمامه !

گفت :شاید چیزی که تو دوست داری ، به صلاحت نباشه (بقره /216))

گفتم :انا عبدک الضعیف الذلیل ... اصلا چطور دلت میاد ؟،گفت :خدا نسبت به همه ی مردم - نسبت به همه - مهربان است (بقره /143))

گفتم :دلم گرفته ،گفت :مردم به چی دل خوش کردن ؟باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس /58))

گفتم :چقدر احساس تنهای می کنم ، گفت :من که نزدیکم (بقره /186))

گفتم :تو همیشه نزدیکی ؛من دورم ... کاش می شد به تو نزدیک شوم

گفت :هر صبح و عصر ،پروردگارت رو پیش خودت ، با خوف و تضرع ، وبا صدای آهسته یاد کن ( اعراف /205))

گفتم : این هم توفیق می خواهد، گفت :دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور /22))

گفتم :معلومه که دوست دارم مرا ببخشی ،گفت :پس از خدا بخواهید شما را ببخشد وبعد توبه کنید (هود /90))

گفتم : با این همه گناه ... آخر چه کاری می توانم بکنم ؟

گفت : مگر نمی دانیدخداست که توبه را از بنده هایش قبول می کند ؟! (توبه /104))

گفتم : دیگر روی توبه ندارم، گفت :ولی خدا عزیزودانا است ، او آمرزنده ی گناه هست و پذیرنده ی توبه (غافر /3-2))

گفتم : با این همه گناه ،برای کدام گناهم توبه کنم ؟،گفت :خدا همه ی گناهان رامی بخشد (زمر/53))

گفتم : یعنی اگربازهم بیایم ؟ بازهم مرا می بخشی ؟،گفت :به جزخداکیست که گناهان راببخشد؟ (آل عمران /135))

گفتم : نمی دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم !آتشم می زند ؛ذوبم می کند ؛عاشق می شوم !... توبه می کنم

گفت : خدا هم توبه کننده ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره /222))

ناخواسته گفتم:الهی وربی من لی غیرک


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
شنبه 88/6/7 ساعت 5:32 عصر

 

دوست داشتن برتر از عشق

… آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ،آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ،

تردید ،نوسان ، وسواس،اظطراب ... نگرانی ،در آن نیست، اما آتش است ،آتشین تر از همه آتشها .آتشی که پرتو یک زبانه اش آفرینش است، سایه اش آسمان است،جلوه اش کائنات است،گرده خاکستر نازک و اندکش کهکشانها است... چه می گوییم ؟!!!

این آتش عشق در خدا !یعنی چه؟آتش عشق که این جوری نیست ..... پس این آتش دوست داشتن است. آری.

آتش دوست داشتن است،عجب ! ؟ منهم مثل همه عارف ها و شاعرها حرف میزدم.آتش عشق !؟ آنهم در خدا !؟

نه ، آتش دوست داشتن است که داغ نیست ، سرد نیست، حرارت ندارد؛ چرا؟ که نیازمندی ندارد؛ که غرض ندارد؛ که رسیدن ندارد،که یافتن ندارد،که گم کردن ندارد ، که به دست آوردن ندارد ،که بکار آمدن و بدرد خوردن ندارد...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
پنج شنبه 88/4/18 ساعت 11:53 صبح

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیزبود:غرور،حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و درازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم. انگارذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آوردو گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی وایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند. از شیطان بدم می‌آمد.حرف‌هایش اماشیرین بود.گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعت‌ها کناربساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را بازکردم. توی آن اماجز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت ازدستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جاگذاشته‌ام. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود آن وقت نشستم وهای های گریه کردم. شک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام رابا خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را. وهمان‌جابی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
جمعه 88/2/18 ساعت 1:17 عصر

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود 

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه

گردنت را میشکست آنجه اگر عباس بود.

التماس دعا

نظر هم بدین لطفا...

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
سه شنبه 87/12/6 ساعت 12:11 صبح


سلام بر تو ای فرستاده خوبی ها، ای مهربانترین فرشته خاک. تو از ملکوت آسمان به زمین فرا خوانده شدی تا انسان را با معنای واقعی اش آشنا کنی. تو، آفتاب روشن حقیقت بودی در شام تیره زندگی. از مشرق دلها برآمدی و اکنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست.
نامت بلند و دینت پر رهرو، ای جاری تر از حیات در پیکر آدمی!

فراق نزدیک شده و بازگشت ‏به سوى خداوند است. نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى ‏گذارم و مى ‏روم: کتاب خدا و عترتم، و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن ‏وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود."


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • با عرض معذرت از امام زمان (عج)
    :(((
    :((
    خدا تنها تکیه گاه
    چند حدیث مفید...
    روزها نو نشده....
    شکسپیر گفت...
    خداوندا...
    ...
    یا امام زمان کی میایی؟
    خدایا...
    ای خدای مهربون ...
    گنجشک به خدا گفت:
    ...
    سلام بر پیامبرخوبی ها...
    [همه عناوین(72)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من


  • مطالب بایگانی شده

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو


  • ningBet

    <

    جدیدترین قالبهای بلاگفا


    جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

    >
  •